اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قضی

نویسه گردانی: QḌY
قضی . [ ق َض ْی ْ ] (ع مص ) فرمان دادن و حکم کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قضی ربک ؛ ای حکم و امر ربک . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
قزی . [ ق َزْ زی ] (ص نسبی ) نسبت است به قز به معنی ساخته شده از ابریشم . (ناظم الاطباء).
قزی . [ ق ِ ] (اِ) لقب و پارنامه . (ناظم الاطباء).
غذی . [ غ َذْی ْ ] (ع مص ) پرورش کردن . (منتهی الارب ): غذاه یغذیه غذیاً (یائی ) کغَذَاه ُ یغذوه غذواً. (قاموس ) (اقرب الموارد).
غذی . [ غ ِ ] ۞ (ع اِ) اماله ٔ غذا. (غیاث اللغات ) (آنندراج به نقل از شرح خاقانی ). ممال غذاء : زاید از اهتمام او گردون در عروق صلاح خون ...
غذی . [ غ َ ذا ] (ع اِ) کمیز شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بول شتر. رجوع به غذا شود.
غذی . [ غ َ ذی ی ] (ع اِ) غدوی (به دال ). غذوی . || بره و بزغاله ٔ نوزاده ، نر یا ماده . سخلة. (از اقرب الموارد). بزغاله . ج ، غِذاء. || بچگ...
غزی . [ غ َ زی ی ] (ع ص ، اِ) اسم جمع است مانند حاج وحجیج ، و گفته اند جمع غاز است . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). پیکارکنندگان با دشمن د...
غزی . [ غ ُ زی ی ] (ع ص ، اِ) ج ِ غاز یا غازی . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) رجوع به غازی شود.
غزی . [ غ ُزَ ] (اِخ ) از اعلام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) از اعلام است . (منتهی الارب ). شهرکی است از بلاد فلسطین در یک منزلی بیت المقدس ، و مولد امام شافعی است . (انساب سمع...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۷ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.