قضیه ٔ منحرفه . [ق َ ضی ی َ
/ ی ِ ی ِ م ُ ح َ رِ ف َ
/ ف ِ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) مصطلح منطقیان چنان است که هر قضیه ٔ حملی راکه سوری مقارن محمولش باشد منحرفه خوانند و هر قضیه ٔ شرطی را که صیغتش به وضع دال بر مصاحبت یا عناد نبود اما مفهوم قضیه اقتضاء مصاحبتی یا عنادی کند، محرفه خوانند. و میان این دو اصطلاح تناسبی زیادت نیست ، الا آنکه هر دو از سیاقت وجوب تحریف یافته اند. اما درمنحرفات چون حق سور آن است که تعیین محل حکم کنند مقارنت او با محمول که محکوم به است منافی اصل معنی سور باشد، پس سور در این موضع به لفظ بیش سور نبود و چون چنین بود محمول را با مقتضاء معنی ادات سور شاید گرفت و هم بر آن جلمه محمول ساخت همچنانکه در معدولیه با حرف سلب میگیرند، و جمله را محمول میکنند و بعداز آن در حال موضوع نگاه کرد، اگر مسور بود قضیه محصوره باشد، والا یا مهمله یا شخصیه . و عادت منطقیان چنان است که صدق و کذب منحرفات در مواد ثلاثه اعتبار کنند، و در وجوب اعم و مساوی هم اعتبار کنند، چه بعضی را تصور افتاده است که در بعضی صور میان هر دو تفاوتی باشد، مثلاً: کل انسان کل حیوان صادق نباشد. و کل انسان کل ناطق صادق باشد، و به حقیقت هر دو کاذب است ،چه مراد از کل در این موضع کل واحد است ، چنانکه گفتیم ، و نتوان گفت که : هر یک از مردمان مانند زید با عمرو بعینه هر یکی از ناطقان باشند، و این سهو از آنجا کرده اند که کل به معنی جمله به کار داشته اند. و محمول قضیه ٔ منحرفه یا شخصی باشد یا کلی ، اگر شخصی بود لامحاله موضوع نیز شخصی نتواند بود، و در این صورت ایجاب کذب بود، چه نتوان گفت : زید کل هذا الشخص الاَّخر یا بعضه ، اما توان گفت : لیس و لا واحد من هذا الشخص ولا بعضه . و اگرچه لفظ از قانون استعمال منحرف است ، واما چون محمول کلی بود در همه ٔ مواد بر همه ٔ اصناف حمل توان کرد، و هرچند در هر صنفی بحثی لازم است اما چون اصل باب به زیادت فائدت مشتمل نیست مجرد احکام هر یک در جدول
۞ نهاده آمده ،تا این مختصر از این مسائل خالی شود و دراز نشود. وتحقیق هر حکمی بر کسی که اصول گذشته مقرر کرده باشدپوشیده نماند، و مهمله را هم بر وجه و هم بر وجه طبیعت کلی که لفظ به ازاء آن است و هم بر وجه عموم و خصوص که یکی را محتمل است و یکی را مستلزم ، اعتبار باید کرد. و اما محرفات شرطی را وجوه بسیار بود و از آن جمله آنچه مشهورتر باشد یکی آن است که گویند: آفتاب طالع نباشد و ستارگان پیدا. و این عبارت در قوت متصله است از عین اول و نقیض دوم یا منفصله از عین هر دو، و به تازی گویند: لایکون اب و یکون ج د، دیگر عددزوج نباشد یا منقسم به دو متساوی و هم در قوت منفصله از عین یکی و نقیض دیگر یک باشد، یا متصله از عین هر دو. به تازی گویند: لایکون اب او یکون ج د. و اول سلب مصاحبت یا لزوم میکنند و دوم سلب معاندت یا مباینت . و اگر حرف عناد به معنی حرف استثناء بود لزوم فائده دهد، مثلاً او یکون به معنی الا ان یکون باشد. و اگرنه چنین بود، حمل این محرفه بر منفصله اولی تا صیغت متغیر نشود، و اگر گویند زید کتابت نکند الا که دستش متحرک بود و در قوت متصله کلی بود، یعنی هرگاه که کتابت کند دستش متحرک بود، و دیگر باشد که آفتاب طالعبود خر بانگ نکند، در قوت متصله ٔ جزوی بود، و هم براین قیاس میباید کرد. (اساس الاقتباس صص
126-
127).