قطر
نویسه گردانی:
QṬR
قطر. [ ق َ طَ ] (اِخ ) شهری است میان قطیف و عمان ، و جامه ٔ قطریه بدان منسوب است . شیخ نشین عربی است در کنار خلیج فارس در ساحل شرقی جزیره ٔ عربی که دریا از همه جهت بدان احاطه دارد. و از طرف مغرب به کشور سعودی محدود است و مساحت آن هشت هزارمیل مربع و جمعیت آن به سال 1954 م . سی هزار تن بوده است . در این سرزمین واحه هائی است که درخت خرما در آنها خوب به عمل می آید و در کناره های دریا صید ماهی می شود. در سال 1949 م . در منطقه ٔ دخان به استخراج معادن نفت دست زدند. پایتخت این سرزمین دوحه است . (الموسوعة العربیة). قطر یک شیخ نشین خودمختار عربی است که شبه جزیره ٔ قطر را در خلیج فارس در بر میگیرد. مساحت آن بالغ بر هشتهزار میل مربع و جمعیت آن نزدیک به 40000 نفر است . منابع نفتی این سرزمین نیز در دست بهره برداری است . (کتاب سال 1341 هَ . ش . کیهان ص 301).
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
قطر. [ ق َ ] (ع مص ) دوختن جامه را. || قطران مالیدن شتر را. || چکیدن . || چکانیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). اصمعی گوید: متعدی و لا...
قطر. [ ق َ ] (ع اِ) باران . || آنچه بچکد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قطر.[ ق ِ ] (ع اِ) مس ، یا مس گداخته ، یا نوعی از مس . || نوعی از چادر و جامه که آن را قطریة خوانند. || مال . گویند: بذرت قطر ابی ؛ یعنی ...
قطر. [ ق ُ ] (ع اِ) کرانه . (منتهی الارب ). ناحیه و جانب . ج ، اقطار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || اَگَر (اَکَر) که از وی بخور سازند. (م...
قطر. [ ق َ طَ ] (ع مص ) سنجیده گرفتن یک جله یا یک تنگبار را، و باقی به این حساب ناسنجیده به گزاف گرفتن . (منتهی الارب ). قَطَب . (اقرب ا...
قطر.[ ق ُ طُ ] (ع اِ) عود که از آن بخور سازند. (اقرب الموارد). رجوع به قُطْر شود. || ج ِ قِطار.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قِطا...
قطر. [ ق َ ] (اِخ ) موضعی است در جوانب البطائح بین بصره و واسط. (معجم البلدان ).
قطر. [ ] (اِخ ) ابن ارطاة. از تابعیان است . (تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 251).
قطر. [ ] (اِخ ) ابن حمادبن واقد. از راویان است . رجوع به سیره ٔ عمربن عبدالعزیز ص 155 شود.
قطر. [ ق ُ ] (ع اِ). ضخامت، ستبری، کلفتی. ۱. خطی که دو رٲس غیر مجاور یک چندضلعی را به هم وصل میکند. ۲. خطی که از وسط دایره میگذرد و آن را به دو نیم ...