قطن
نویسه گردانی:
QṬN
قطن . [ ق ُ طُ ] (ع اِ) ج ِ قطین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قطین شود. || ج ِ قِطان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قطان شود.
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
قطن . [ ق َ طَ ] (اِخ ) ابن کعب . از محدثان است . (منتهی الارب ).
قطن . [ ق َ طَ ] (اِخ ) ابن وهب . از محدثان است . (منتهی الارب ).
قطن . [ ق َ طَ ] (اِخ ) ابن یسیر. از محدثان است . (منتهی الارب ).
دردی که در پهنه پشت پدید آید(دردپشت سر) خلاصه التجارب باب پنجم بهاء الدوله رازی
قطن آباد. [ ق ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان ریوند بخش حومه ٔ شهرستان نیشابورواقع در 6 هزارگزی باختر نیشابور. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است و...
قتن . [ ق َ ت َ ] (ع اِ) ماهی ای است پهن به اندازه ٔ پنجه . (منتهی الارب ).