قفر
نویسه گردانی:
QFR
قفر. [ ق َ ف ِ ] (ع ص ) کم موی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و در شعر به تخفیف یعنی به سکون فاء آمده است . (از اقرب الموارد). || گرگ منسوب به قَفْر. (اقرب الموارد). گرگ بیابانی . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
قفر. [ ق َ ] (ع مص ) درپی رفتن و پیروی کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قفر الاثر قفراً؛ اقتفاه و تبعه . (اقرب الموارد).
قفر. [ ق َ ] (ع ص ، اِ) بیابان بی آب وگیاه وزمین خالی . (منتهی الارب ). الخلاء من الارض لا ماء به ولا نبات ، و لیث گوید: قفر مکان خالی از م...
قفر. [ ق َ ] (اِ) نام دارویی است که آن را کشوث خوانند ۞ و آن مانند عشقه بر خار ترنجبین پیچد. (برهان ) (فهرست مخزن الادویه ).
قفر. [ ق َ ف َ ] (ع اِ) موی . (اقرب الموارد).
قفر. [ ق َ ف َ ] (ع مص ) کم شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قَفِرَ مال فلان قفراً؛ قل ّ. || کم شدن گوشت و لاغر شدن : قفرت المراءة؛ قل...
قفر. [ ق ُ ] (اِ) اسم قار است . (فهرست مخزن الادویة). اسم جنس قار و عرق الجبال است و آنچه شبیه به قیر در تکون باشد. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
قفر. [ ق َ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ورزق بخش داران شهرستان فریدن واقع در 6 هزارگزی شمال داران و 2 هزارگزی شمال راه ازنا به اصفهان ...
بنات قفر. [ ب َ ت ُ ق َ ] (ع اِ مرکب ) هر نوع حیوان وحشی . وحوش . (از المرصع).
غفر. [ غ َ ] (ع مص ) غفر امر؛ به چیز سزاوار و بایست بیاراستن کار را و اصلاح کردن . (منتهی الارب ). اصلاح کار. (المنجد): غفر الامر بغفرته و غفی...
غفر. [ غ َ ف َ ] (ع مص ) غفر ثوب ؛ پرزه برآوردن جامه . (منتهی الارب ): غفر الثوب غفراً؛ ثار زئبره . (اقرب الموارد). باپرژه شدن جامه . (تاج ال...