قفصه
نویسه گردانی:
QFṢH
قفصه . [ ق َف َ ص َ / ص ِ ] (اِ) دولابچه . اشکاف . قفسه : تا بر کنگره و قفصه نرسند خود را به یکدیگر ننمایند.(ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 142). و رجوع به قفسه شود.
واژه های همانند
۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
قفسه . [ ق َ ف َ س َ / س ِ ] (اِ) قفس کوچک . (ناظم الاطباء). || گنجه . اشکاف . دولاب .- قفسه ٔ منار ؛ سطح مشبک بالای منار که مؤذن در آنجا م...
قفصة. [ ق َ ص َ ] (اِخ ) شهری است کوچک در افریقیه از توابع زاب کبیر در جرید، و تا قیروان سه روز مسافت دارد. (معجم البلدان ).