قلاء
نویسه گردانی:
QLAʼ
قلاء. [ ق َل ْ لا ] (اِخ ) سویدبن سعید. از راویان است . (ریحانة الادب ج 3 ص 316).
واژه های همانند
۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
قلع. [ ق ِ ] (ع ص ) آنکه بر زین نتواند نشست . (منتهی الارب )(اقرب الموارد). || کندخاطر که سخن را نفهمد. (منتهی الارب ). || (اِ) روز زایل ...
قلع. [ ق َ ل ِ ](ع اِ) توشه دان شبان ، و این لغتی است در قَلْع. ج ، قِلَعة. || (ص ) مرد سست پای در کُشتی . (منتهی الارب ). || مرد کم فهم ک...
قلع. [ ق ِ ل َ ] (ع اِ) ج ِ قِلْعة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قلعة شود.
قلع. [ ق ُ ] (ع ص ) مرد توانا در رفتار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و در وصف رسول خدا صلی اﷲعلیه و آله است : اذا زال زال قلعاً به ضم و ...
قلع. [ ق َ ل َ ] (ع اِ) قِلاع . قُلوع . ج ِ قلعة، به معنی حصار و پناهگاه در کوه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قلعة شود.
قلع. [ ق َ ل َ ] (اِخ ) موضعی است ، و در شعر عمروبن معدیکرب از آن یاد شده است . (معجم البلدان ).
غلا.[ غ َ ] (ع اِمص ) قحطی و گرانی نرخ غله و دیگر مأکولات . (ناظم الاطباء). رجوع به غلاء شود : فضلای عصر در ذکر آن غلا منظومات بسیار گفتند...
ارزیز پارسی، رصاص تازی، قلعی مستعرب کلهی پارسی. (tin) انگلیسی قلع عنصر شیمیایی است که در جدول تناوبی با نشان Sn وعدد اتمی 50 وجود دارد.این فلز ضعیف چ...
(فلز روی): همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ارژیژ aržiž (سغدی) ***فانکو آدینات 09163657861
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.