قلاب
نویسه گردانی:
QLAB
قلاب . [ ق ُ ] (اِخ ) کوهی است در دیار بنی اسد.بشربن عمروبن مرند در آن به قتل رسید. خرنق دختر هفان بن بدر درباره ٔ آن اشعاری دارد. (معجم البلدان ).
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
قلاب . [ ق ِ ] (ع اِ) گرگ . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (فهرست مخزن الادویه ).
قلاب . [ ق ُ ] (ع اِ) بیماریی است دل را. || بیماریی است که شتر را به روزی بکشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
قلاب . [ ق ُل ْ لا ] (اِ) خار آهنی خمیده ٔ حلقه مانند که چیزی بدان توان آویخت . (غیاث اللغات ). چنگک . || در اصطلاح تیراندازان ، نوعی از کشید...
قلاب . [ ق َل ْ لا ] (ع ص ) گرداننده از سره به ناسره . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). || آنکه پول قلب سکه میکند. (ناظم الاطباء...
قلاب سنگ . [ ق ُل ْ لا س َ ] (اِ مرکب ) سنگ قلاب . قلماسنگ . فلاخن ، و آن ریسمانی است که در دو سر آن حلقه باشد و میان آن را پهن بافند، یا یک...
چنگ قلاب . [ چ َ ق ُل ْ لا ] (اِ مرکب ) چنگی که دارای قلاب است و بدان اشیاء را از محلی نزدیک کشند. عودق . عدوقه . عودقه . رجوع به چنگک شود.
سنگ قلاب . [ س َ ق ُل ْ لا ] (اِ مرکب ) فلاخن ۞ . کلاسنگ . قلاب سنگ . قلماسنگ . (یادداشت بخط مؤلف ).
قلاب ماهی/ماهی گیری. وسیلهای است برای صید ماهی. این صنف قلاب یکی از ابتداییترین ابزارهای بشر است که از ۳۰٬۰۰۰ سال پیش از چوب، سنگ و استخوان و در اعص...
غلاب . [ غ ِ ] (ع مص ) مغالبة. (مصادر زوزنی ). همدیگر چیرگی جستن و غلبه کردن بر کسی . (منتهی الارب ). غالبه مغالبة و غلاباً، قاهره . (اقرب المو...
غلاب . [ غ َل ْ لا ] (ع ص ) بسیار چیره دست .(منتهی الارب ) (آنندراج ). مبالغه ٔ غالب . سخت چیره .