قلع
نویسه گردانی:
QLʽ
قلع. [ ق َ ] (ع اِ) توشه دان شبان که در آن آلات و اسباب خود دارد. و قَلَع نیز گویند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ، قُلوع ، اَقْلُع. (اقرب الموارد). و در مثل گویند: شحمتی فی قلعی . و این مثل رادر مورد چیزی آوری که در ملک توست و هر زمان و به هر کیفیت بخواهی میتوانی در آن تصرف کنی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || تبر کوچک که بنایان با خود دارند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || آنچه پیشکی در بیت المال درآید بی وزن و انتقادتا وقت ادا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || کانی است که رصاص را به وی منسوب کنند. (منتهی الارب )(آنندراج ). کانی است که رصاص سبک را بدو نسبت دهند.(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و رصاص قلعی بمعنی شدیدالبیاض . (اقرب الموارد). || وقت فرونشستن تب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): ترکته فی قلع من حماه و قَلَع؛ ای فی اقلاع منها. (اقرب الموارد). || ج ِ قَلوع . (اقرب الموارد). و در منتهی الارب آمده : ج ِ قلوع ، قُلع به ضم قاف . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
قالی قلا. [ ق َ ] (اِخ ) شهری است در ارمنستان کبیر از نواحی خلاط از نواحی منازجرد از نواحی ارمنستان چهارم . احمدبن یحیی گوید: از عهد انوشیروا...
قحط و غلا. [ ق َ طُ غ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) قحطی و خشک سالی .
قلاء ثقفی . [ ق َل ْ لا ءِ ث َ ق َ ] (اِخ ) علأبن رزین . از راویان است . (ریحانة الادب ج 3 ص 316).
قلا ومقلا. [ ] (اِ مرکب ) الک دولک . دودله . دوداله .قله . کال چنبه . الک جنبش . پله چوب . (یادداشت مؤلف ).