قمر. [ ق َ م َ ] (ع اِ) ماه از شب سوم تا آخر ماه و آن را قمر نامند برای سفیدی آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ماهتاب . (مهذب الاسماء). ج ، اقمار. (اقرب الموارد). صبح الاعشی آرد: قمر یکی از سیارات هفتگانه از قُمَره که بمعنی سفیدی است گرفته شده و ماه را عرب برای سپیدیش بدین نام خواند. فلک آن نزدیکترین افلاک است به زمین از آن به آسمان دنیا تعبیر میشود و دور آن
1185 می__ل اس__ت و آن
139 زمین است . (صبح الاعشی ج
2 ص
149). قمر هر سیاره ٔ خرد که به گرد سیاره ٔ دیگر که مجذوب آفتابی است گردد. (یادداشت مؤلف ). ج ، اقمار. خانه ٔ قمر، سرطان است
: دو رخسار زیباش [ فرنگیس ] همچون قمر
دو چشمش ستاره به وقت سحر.
فردوسی .
فشاند از دیده باران سحابی
که طالع شد قمر در برج آبی .
نظامی .
شمس و قمر در زمین حشر نباشد
نور نتابد مگر جمال محمد.
سعدی .
ببند یک نفس ای آسمان دریچه ٔ صبح
بر آفتاب که امشب خوش است با قمرم .
سعدی .
تو کاین روی داری به حسن قمر
چرا درجهانی بزشتی سمر.
سعدی .
-
قمرالشتاء ؛ برای تباه شدن بدان مثل زنند و گویند: اضیع من قمر الشتاء؛ چه کسی به زمستان در روشنائی ماه ننشیند. (از اقرب الموارد).
-
قمرالمقنع ؛ ماه نخشب . (منتهی الارب ).
|| در اصطلاح کیمیاگران کنایه از سیم است . (مفاتیح ). نقره . (غیاث اللغات ).