قور
نویسه گردانی:
QWR
قور. [ ق َ ] (ع مص ) بر سر هر دو پای رفتن تا آواز آن شنیده نشود. || فریب دادن شکار را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || گرد بریدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گرد بریدن چیزی را. (آنندراج ). || خسته کردن زن را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شکستن و کندن چشم را. قار الرجل فلاناً؛ قَفَاءَ عینه . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
غور /qur/ معنی = غوره فرهنگ فارسی عمید //////////////////////////////////////////////////////////////////////////// نه قعر حلمش دریافت فکرت غواص نه غو...
غور. (ص ، اِ) حیز و مخنث . (از برهان قاطع). || (اِ) فتق . (ناظم الاطباء). || مخفف غوره بمعنی مطلق میوه ٔ نرسیده و خام . در ترکیب غوربا نیز ...
غور. [ غ َ /غ َ وَ ] (اِ) رنج و آزار سخت . غفر. (ناظم الاطباء)
غور. [ غ َ ] (ع مص ) سخت گرم شدن روز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خفتن در غائرة. (منتهی الارب ). خفتن هنگام میان روز. (از اقرب ا...
غور. (ع اِ) دوازده سُخ ّ. (مقدمة الادب زمخشری ). پیمانه ای است مقادر 12 سُخ ّ مر اهل خوارزم را. (منتهی الارب ). پیمانه ای است متعلق به مردم...
غور. [ غ ِ وَ ](ع اِ) خونبها. دیه . (از اقرب الموارد) (المنجد).
غور. (اِخ ) نام قومی که ساکن ولایت غور بودند. غوریان . غوریه . رجوع به غور و غوریان شود. || یک فرد از غوریان : هست کار او و من چونانکه و...
غور. (اِخ ) نام ولایتی است معروف نزدیک به قندهار. (برهان قاطع) ۞ . نام ولایتی است در میان خراسان قریب به غزنین و غرجستان است و اهالی ...
غور. [ غ َ ] (اِخ ) جایی است پست زمین میان قدس و حوران مسافت سه روزه در عرض دو فرسنگ . (منتهی الارب ). ناحیه ای است در اردن واقع در شام ...
غور. [ غ َ ] (اِخ ) زمین نشیب جانب مغرب از تهامة. یا مابین ذات عرق تا دریای یمن . (از منتهی الارب ). همان تهامة و آنچه تالی یمن است . اصم...