اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قور

نویسه گردانی: QWR
قور. (اِ) بر وزن مور، پنبه را گویند و به عربی قطن خوانند. (برهان ) (ناظم الاطباء). رجوع به قَور شود. || بمعنی خصیه هم آمده است . (برهان ) (ناظم الاطباء). ظاهراً محرف غور = غر (دبه خایه ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به غر شود. || گره و برآمدگی در اعضا و غیر آن را نیز گفته اند. (برهان ) (ناظم الاطباء). || نشانه ای که در بلندی گذارند جهت تیر انداختن . (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
قور. [ ق َ ] (ع اِ) رسن ازپنبه ٔ نیکو و نو. || پنبه ٔ نو یا پنبه ٔ یک ساله . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
قور. [ ق َ ] (ع مص ) بر سر هر دو پای رفتن تا آواز آن شنیده نشود. || فریب دادن شکار را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || گر...
قور. [ ق َ وَ ] (ع مص ) یک چشم شدن . (منتهی الارب ). || (اِمص ) یک چشمی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قور. (ترکی ، اِ) کمربند. (سنگلاخ ). || مخفف قوران به معنی سلاح .(سنگلاخ ) (فرهنگ نظام ). اسلحه . رجوع به قوران شود.ترکیب ها:- قورخانه . قو...
قور. [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند، سکنه ٔ آن 23 تن . آب آن از قنات . محصول آن غلات ، شلغم و شغل اهال...
ام قور.[ اُم ْ م ِ ] (ع اِ مرکب ) مرغ خانگی . (از المرصع).
قار و قور. [ قارْ رُ ] (اِ صوت مرکب ) آواز شکم . || قرقر با آواز بلند.
یالان قور. [ ق َ ] (اِ) قسمی درخت جنگلی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به موتال شود.
جزیره ٔ قور. [ ج َ رَ ی ِ ] (اِخ ) یا اقور. میان دجله و فرات قرار دارد و آن را شهر بزرگی است . و بنا به گفته ٔ یاقوت در مشترک امام ابوعروبه ٔ ...
یب یبذذ
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.