اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قوس

نویسه گردانی: QWS
قوس . [ ق َ ] (ع مص ) اندازه کردن چیزی را به چیزی مانند وی در حکم . || سبقت بردن و پیشی گرفتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || راست کردن و صف کشیدن اسبان رهان را وقت تاختن . قاس الخیل ؛ راست کرد و صف کشید اسبان رهان را وقت تاختن . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
قوس دره . [ ] (معرب ، اِ) قوس وره . عاقرقرحا. (فهرست مخزن الادویه ).
قوس قزح . [ ق َ / قُو س ِ ق ُ / ق َ زَ ](اِ مرکب ) کمان رنگین که در هوا ظاهر شود و آن را کمان رستم و کمان شیطان گویند و آن را قوس قزح برای ...
گنبد قوس . [ گُم ْ ب َ دِ ق َ ] (اِخ ) خرابه های واقع بر کنار گرگان رود [ مازندران ] (ترکمانی ). (از جغرافیای شمال ایران ص 452).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
قوس مشتری: قوس: حالت انحنا، کمان، نام یکی از بُرج های دوازده گانه. مشتری: نام ستاره ای که نقطه اوج آن در بُرج قوس است. قوسِ مشتری: کمان مشتری،‌ قدما ص...
تمام قوس . [ ت َ ق َ ] (اِ مرکب ) اصطلاح علم هندسه . بیرونی آرد: تمام قوس آن بود که با وی جمله کنی چهاریک دایره شود. و از بهر این هرگاه ...
قوس و قزح . [ ق َ / قُو س ُ ق ُ / ق َ زَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) رجوع به قوس قزح شود.
قوس البندوق . [ ق َ سُل ْ ب ُ ] (ع اِ مرکب ) کمان گروهه . و آن از آلات شکار است . رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 138 شود.
قوس الجلاهق . [ ق َ سُل ْ ج َ هَِ ](ع اِ مرکب ) کمان گروهه . رجوع به کمان گروهه شود.
کش و قوس رفتن . [ ک َ / ک ِ ش ُ ق َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) دست دادن حالتی که در آن آدمی دستهای خود را از دو جانب بکشد و پشت و گردن بپیچد به ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.