قوم
نویسه گردانی:
QWM
قوم . [ ق ُوْ وَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قائم . (منتهی الارب ). رجوع به قائم شود.
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
قوم . [ ق َ ] (ع اِ) گروه مردان و زنان معاً یا بخصوص گروه مردان و از این معنی است قول خدای تعالی : لایسخر قوم من قوم . (قرآن 11/49). و ق...
قوم . [ ق َ ] (ع مص ) به همه ٔ معانی رجوع به قیام (مص ) شود. || (اِمص ) اقامت . (از اقرب الموارد).
قوم . (ع اِمص )اقامت . قَوم . (اقرب الموارد). رجوع به ماده ٔ قبل شود. || (اِ) زین پوش . || نی که میان آن کاواک نباشد. (فرهنگ فارسی معی...
قوم . (اِ) دسته . آهنگی است در موسیقی . رجوع به آهنگ شود.
قوم: مردمی که از یک سرزمین و یک فرهنگ و زبان ریشه دارند هرچند ممکن است در سرزمین های گوناگونی زندگی کنند و زبان یا گویش های گوناگونی داشته باشند ولی د...
قوم خَزَر. مردمانی از نژاد ترکها بودند که در سدههای آغازین پس از اسلام (سده هفتم میلادی) در شمال دریاچهٌ مازندران (که به نادرستی به دریاچهٌ خزر موسوم...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
قوم طبری . [ طَ ب َ ] (اِخ ) از اقوام ساکن شمال ایران می باشد که نام طبرستان ریشه در نام این قوم دارد. قوم طبری در عصر باستان تپوری نامیده می شد و سرز...
خلال قوم . [خ ِ / خ َ ل ِ ق َ / قُو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) میان قوم . در وسط قوم . داخل قوم . (یادداشت بخط مؤلف ).
سالار قوم . [ رِ ق َ / قُو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رئیس و مهتر قوم . (ناظم الاطباء). سرلشکر. (آنندراج ).