قهر
نویسه گردانی:
QHR
قهر. [ ق َ ] (ع مص ) چیره شدن و غلبه کردن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || خوار کردن . (ترجمان علامه ترتیب عادل ). || آتش گرفتن گوشت و آب از آن روان شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قُهِر اللحم (بطور مجهول )؛ گرفت او را آتش و روان شد از وی آب . (منتهی الارب ). || (اِمص ) چیرگی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). غلبه . (ناظم الاطباء). || زبردستی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || ظلم و جور و ستم و تعدی . || توانایی و قوت . || انتقام . || سختی و درشتی . || آزار. || عذاب . || تعذیب و عقوبت و سیاست و تنبیه . || غضب و خشم و کین . || خشم از روی ناز. (ناظم الاطباء). || در تداول خلاف صلح و آشتی . || (اصطلاح عرفان ) تأیید حق باشد بفنا کردن مرادها و بازداشتن نفس از آرزوها: هو القاهر فوق عباده . (فرهنگ فارسی معین از هجویری تاریخ تصوف غنی ص 652).
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
قهر. [ ق َ ] (اِخ ) موضعی است . مزاحم عقیلی در شعر خود از آن یاد کند. (از معجم البلدان ).
قهر. [ ق َ هََ ] (اِخ ) موضعی است . شاعری در شعر خود آن را آورده است . (از معجم البلدان ).
قهر کردن . [ ق َک َ دَ ] (مص مرکب ) خشم کردن . || تغیر نمودن . (ناظم الاطباء). || در تداول فارسی ، قهر کردن با کسی یا از کسی ؛ از تکلم با ا...
قهر و تهر. [ ق َ رُت َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) قهر و غلبه . قهر و خشم .
قهر گرفتن . [ ق َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) غضبناک شدن . خشم گرفتن . || برانگیخته شدن . بهیجان آمدن . (فرهنگ فارسی معین ).- به قهر گرفتن ؛ به...
قهر گرداندن . [ ق َ گ َدَ ] (مص مرکب ) قهر کردن . رجوع به ماده ٔ قبل شود.
قحر. [ ق َ ] (ع ص ) پیر فرتوت . || شتر کلان سال که در آن اندکی بقیه ٔ توانائی باشد. ج ، اَقحُر و قُحور. (منتهی الارب ) (آنندراج ).