قیاس کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سنجیدن چیزی را با چیزی . مقایسه کردن . (فرهنگ فارسی معین )
: دولت نو است و کار نو و کارکن نو است
مردم قیاس کار نو از کارکن کنند.
خاقانی .
قیاس کن که دلم را چه تیر عشق رسید
که پیش ناوک هجرتو جان سپر میگشت .
سعدی (از فرهنگ فارسی معین ).
مگو که نیست پسر در شکست کار پدر
قیاس کار نخست از خلیل و آزر کن .
سنجر کاشی .
|| اندازه گرفتن
: قیاس کردم وآن چشم جاودانه ٔ مست
هزار ساحر چون سامریش در گله بود.
حافظ.
قیاس کردم و تدبیر عقل در ره عشق
چو شبنمی است که بر بحر میکشد رقمی .
حافظ.