قیافه . [ ف َ ] (ع اِمص ) قیافة. تتبعاثر. (اقرب الموارد). پی جویی . رجوع به قیافه شناسی شود. || (اِ) مجموعه ٔ اندام و هیکل شخص . || چهره . سیما. صورت . (فرهنگ فارسی معین ).
-
بدقیافه ؛ بدگل . بدصورت . زشت .
-
خوش قیافه ؛ خوشگل . خوش صورت . قشنگ . خوش هیأت . خوش هیکل .
|| حالت چهره که تحت تأثیر عوامل خارجی و انفعالات روحی و وضع مزاجی است
۞ : از قیافه اش پیدا بود آدم بدی است ، اما مؤدب حرف میزد. (فرهنگ فارسی معین از چشمهایش بزرگ علوی ص
176). رجوع به قیافه شناسی شود.