قیام کردن .[ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برخاستن . ایستادن
: قیام خواستمت کرد و عقل میگوید
مکن که شرط ادب نیست پیش سرو قیام .
سعدی .
-
قیام کردن به کاری ؛ آن را بنحو شایسته انجام دادن
: در این مقام اگر می مقام باید کرد
به کار خویش نکوتر قیام باید کرد.
ناصرخسرو.
و به ایفای نذور و نوافل قیام کرد. (سندبادنامه ص
279).
|| شورش کردن . انقلاب کردن . کودتا کردن .