اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کاب

نویسه گردانی: KAB
کاب . (اِخ ) ۞ ریچارد. وی یکی از نسخه های وندیداد را که جرج بوچیر (یا باوچر) ۞ از پارسیان هند در سال 1718 م . به دست آورد، در سال 1723 به انگلستان برد و به کتابخانه ٔ بودلین ۞ تقدیم نمود. این نسخه هنوز در همان کتابخانه به این علامت و شماره محفوظ است 321 .Or .Bodl (از تاریخ ادبی ایران ، تألیف براون ترجمه ٔ علی پاشا صالح ج 1 ص 70).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
کاب . (اِ) پیاله ای است دراز هشت پهلو. || لاف . || گاو. (ناظم الاطباء).
کاب . (انگلیسی ، اِ) ۞ نوعی از درشکه ٔ یک اسبه که دو چرخ دارد. نخست در انگلستان آن را ساخته اند. محل نشستن راننده در عقب درشکه در جائی ب...
کاب . (اِخ ) شهری وسط است (از روم ) [ آسیای صغیر ] و هوایش سرد است واز اقلیم پنجم است . حقوق دیوانیش بیست و دو هزار و صد دینار است . (نزهةالق...
کاب . [ ب ُ ] (اِخ ) سانسکریت کاویه ۞ . یکی از مننترات ۞ بنات النعش در نزد هندوان . (تحقیق ماللهند ج 1 ص 198).
مکعب، کعب ( تازی شده ی کاب) و همچنین قاب که گویش دیگری از کاب است.
کره کاب . [ ک ُ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قیلاب اندیمشک . کوهستانی و گرمسیر است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
کعب . [ ک َ ] (ع اِ) بند استخوان . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (ازاقرب الموارد). ج ، اکعب ، کعوب ، کعاب . || گره نیزه و نی و ...
کعب . [ ک َ ] (اِخ ) ابن زهیربن ابی سلمی مزنی از شاعران بلندمرتبه ٔ عرب و از قصیده سرایان معروف مخضرمین است . او در خاندانی شاعرپرور پا به ...
کعب . [ ک َ ] (اِخ ) ابن اسد از کلانتران و احبار بنی قریظه بود و او تبع اصغر را از محاصره ٔ قلاع یثرب و تخریب کعبه منع کرد و اتفاقاً سخن او س...
کعب . [ ک َ ] (اِخ ) ابن اشرف یهودی از معاندین حضرت نبوی است . (از حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 119).
« قبلی صفحه ۱ از ۶ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.