کاح
نویسه گردانی:
KAḤ
کاح . (ع اِ) سرکوه . بن کوه . کیح مثله . ج ، اکیاح و کیوح . (منتهی الارب ). وسعت کوه . (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۳۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
کاه . (اِخ ) دهستانی است از بخش داورزن شهرستان سبزوار. دارای 9692 تن سکنه است . آب آن ازقنوات و محصول عمده اش غله و پنبه است . این دهس...
کاه . (اِ) در طوالش درخت زیرفون راکاه نامند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به زیرفون شود.
کاه . (نف مرخم ) مخفف کاهنده . (یادداشت مؤلف ). بصورت مزید مؤخر در ترکیبات آید: جانکاه ، عمرکاه ، انده کاه ، محنت کاه . (از یادداشتهای مؤلف )...
کاه . (اِ) هندی باستان کاشه ۞ ، پهلوی کاه ، کردی که ۞ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). علف خشک را گویند. (برهان ). ساقه ٔ گندم و جو خشک شده و...
کاه کن . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از بخش کهنوج شهرستان جیرفت که دارای 50 تن سکنه ، آب آن از رودخانه و محصول عمده اش خرماست . (از فرهنگ جغر...
کاه گل . [ گ ِ ] (اِ مرکب ) گل بکاه آمیخته که دیوار وبام را بدان اندایند. (یادداشت مؤلف ) : چون سیل خراب کرد بنیاددیوار چه کاهگل چه پولا...
کاه زن . [ زَ ] (اِ مرکب ) یا کاه زنه . طوری از طناب که بکاه آگنند و بر ستور حمل کنند. (یادداشت مؤلف ).
کاه ری . [ رِ ] (اِخ ) دهی است که آن را کانرود نیز گویند. رجوع به کانرود شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
کاه دود. (اِ مرکب ) دود که از سوختن کاه برخیزد. دود که از آتش افکندن در کاه برآید : گلشن چو کرد مرد در او کاهدودگلخن شود ز دود سیه گلشنش . ن...