کار
نویسه گردانی:
KAR
کار. (اِخ ) قریه ای برابر موصل از جانب شرقی آن نزدیک دجله . (ایضاً معجم البلدان در لغت کار).
واژه های همانند
۳۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
ریزه کار. [ زَ /زِ ] (ص مرکب ) باریک بین . دقیق . خوش کار. زیرک . هوشیار. وقوف دار. (ناظم الاطباء): تَبَن ؛ زیرک و باریک بین و ریزه کار گردیدن . م...
رنده کار. [ رَ دَ / دِ ] (ص مرکب ) آنکه کار وی رندیدن چوب یا فلزات باشد. آنکه با رنده کردن چوب و فلزات آنها را صاف و تراشیده و هموار بکند...
دانه کار. [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) که دانه کارد. که دانه کاشتن کار دارد. که دانه در دل خاک نهد رستن را. تخم پاش : همه خوشه چینند و من دا...
درنگ کار. [ دِ رَ ] (ص مرکب ) درنگ کننده . بطی ءالعمل . (یادداشت مرحوم دهخدا). آهسته کار. کسی که در آن حال که به انجاح حاجت پردازد آهستگی...
درود کار. [ دُ ] (ص مرکب ) نجار. چوب تراش . (ناظم الاطباء). درودگر. درگر. و رجوع به درودگر شود.
خویش کار. [ خوی / خی ] (ص مرکب ) آنکه خود حرکت کند. خودکار. (یادداشت مؤلف ). || درستکار. متدین . (از حاشیه ٔ برهان قاطع). وظیفه شناس . (یادد...
خشکه کار. [ خ ُ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) کارنو در کندن قنات ، حفر قنات در قسمتهای خشک آن ، مقابل آب ده . (یادداشت بخط مؤلف ).
خلاف کار. [ خ ِ / خ َ ] (ص مرکب ) گناهکار.خاطی . آنکه خلاف کند. آنکه کار ناشایست انجام دهد.
خاتم کار. [ ت َ] (ص مرکب ) آنکه خاتم کاری کند. خاتم ساز. کسی که کاراو خاتم کاری است . رجوع به خاتم بند و خاتم ساز شود.
شعله کار. [ ش ُ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) آنکه آتش برافروزد. آتش افروز. شعله گر : شعله کاران را به خاکستر قناعت کردن است هر کجا عشق است دهقان سوخ...