کار
نویسه گردانی:
KAR
کار. (اِخ ) قریه ای برابر موصل از جانب شرقی آن نزدیک دجله . (ایضاً معجم البلدان در لغت کار).
واژه های همانند
۳۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
کار دستی . [ رِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عمل یدی . کاری که با دست کنند. || (اِ مرکب )نام ماده ای از مواد درسی در آموزشگاهها که دانش آمو...
کار رفتن . [ کارْ، رَ ت َ ](مص مرکب ) از پیش رفتن کار. (آنندراج ) : از سر کوی تو هر کو به ملالت برودنرود کارش و آخر به خجالت برود. حافظ (ازآن...
کار بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) ترتیب دادن امور : مردی بود نام او سوفرای ، مردی بزرگوار بود اندر عجم از فرزندان منوچهر بود... فیروز را بر وی...
کار بزرگ . [ رِ ب ُ زُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خطب . (ترجمان القرآن ) (دهار). جلل . فری ّ. خطر.
کار بستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) اِعمال . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). استعمال . (زوزنی ). ایجاف . (ترجمان القرآن ). بعمل آوردن . (آنندراج ). ب...
کار دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) (بکسی ...) کنایه از کار فرمودن . (آنندراج ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
funktionieren چیزی کار می دهد، از کار نیفتاده، فعال است.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
نیمه کار. [ م َ / م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کرانی شهرستان بیجار. در 18هزارگزی شرق حسن آباد سوگند و 2هزارگزی رودخانه ٔ قزل اوزن و در منطق...