کار
نویسه گردانی:
KAR
کار. (اِخ ) قریه ای برابر موصل از جانب شرقی آن نزدیک دجله . (ایضاً معجم البلدان در لغت کار).
واژه های همانند
۳۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
باریک کار. (ص مرکب ) آنکه در کار خود دقت دارد. ماهر. چربدست . استاد. کسی که کارهای ظریف و دقیق کند. صِنع درزی یا باریک کار. صنعالیدین [ ص َ ...
چاریک کار. [ چارْ ی َ / ی ِ ] (نف مرکب ) چاریک کارنده . چهاریک کار. زارع که از حاصل چهاریک برمیدارد. دهقانی که طبق معمول بعضی از مناطق کشاو...
چاریک کار. [ ی َ ] (اِخ ) نام قصبه ای است از توابع کابل .(برهان ذیل معنی چاریک ) (آنندراج در معنی چاریک ).
کار گشودن .[ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) فرج یافتن . گشایش یافتن کار:ای صبر بگفتی که چو غم پیش آیدخوش باش که کار تو ز من بگشاید. مجیر بیلقانی .عم...
کارنمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) نشان دادن عملی . || کار کردن . کوشش کردن . سعی .
مصلحت کار. [ م َ ل َ ح َ ] (ص مرکب ) کسی که از روی مصلحت کار میکند. || کسی که بهتر کار میکند. (ناظم الاطباء). نکوکار. || زیرک و دانا در کا...
مظلمه کار. [ م َ ل ِ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) ظالم و بیدادگر. (آنندراج ). ظالم و بیداد و بی انصاف و ستمگر. (ناظم الاطباء).
معصیت کار. [ م َ ی َ ] (ص مرکب ) گناهکار. مُذنِب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
میانه کار. [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) میانه رو. معتدل . مقتصد. که کار نه به افراط کند و نه به تفریط. که در کارها حد وسط برگزیند. که در اعمال و ا...
گشاده کار. [ گ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) آن که در کارها جرأت نماید و زود آنها را فیصل دهد. مقابل بسته کار : خواجه گفت : مردی دیداری و کافی است...