کار
نویسه گردانی:
KAR
کار. (اِخ ) قریه ای برابر موصل از جانب شرقی آن نزدیک دجله . (ایضاً معجم البلدان در لغت کار).
واژه های همانند
۳۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
جلا کار. [ ج ِ ] (ص مرکب ) جلادهنده و صیقل زننده (ناظم الاطباء).
چای کار. (نف مرکب ) چای کارنده . کارنده ٔ چای . کشت کننده ٔ چای . زارع چای . آنکه چای کاری کند و در کشت و زرع چای اطلاع و بصیرت دارد. || (ا...
چرب کار. [ چ َ ] (ص مرکب ) آنکه غذای چرب پزد چون دیزی پز و کله پز و مانند اینها : جمله ٔ خلایق را بشمشیر برد از اسفاهی و حواشی و هر حلواگر و چ...
چرخ کار. [ چ َ ] (ص مرکب )تراشکار. متخصص تراش دادن فلزات . چرخ گر. استاد صنعت تراشکاری . رجوع به چرخ کاری و چرخ گر و چرخ گری شود.
خردکار. [ خ ُ ] (اِ مرکب ) کار کوچک : خراب کردن بتخانه خرد کار نبودبدانچه کرده بیابد ملک ثواب و ثمر.فرخی (دیوان ص 73).
قدح کار. [ ق َ دَ ] (ص مرکب ) ساقی . (آنندراج ). قدح پیما. رجوع به قدح پیما شود.
قلب کار. [ ق َ ] (ص مرکب ) سازنده ٔ زر یاسیم قلب یا زری که در میانه ٔ آن مس یا روی بود و برروی آن طلا یا نقره باشد. (از آنندراج ) : خاقانیا...
شاه کار. (اِ مرکب ) شاکار. کار بزرگ . (برهان قاطع). || کار بی مزد باشد که مردم را بزور بر آن دارند. (فرهنگ سروری ). بمعنی بیگار است که کار ف...
خشت کار. [ خ ِ ] (ص مرکب ) استاد بنایی که کار آن بنا کردن با خشت خام است . (از ناظم الاطباء).
خوب کار. (ص مرکب ) نکوکار. نیک کردار. نکورفتار : همیشه تا نبود خوب کار چون بدکارچنان کجا نبود نیکخواه چون بدخواه ... فرخی .آن خدای خوب کار برد...