کار آب . [ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کاراب . شراب خوردن . (جهانگیری ). شراب بافراط خوردن . (برهان ). شراب خوردن ، ازمصطلحات . (غیاث ). کنایه از شراب خوردن
: چون ز تو کس برنخورد، باری بر کار آب
خدمت خسرو گزین تا تو ز خود برخوری .
سنائی .
رنگ تیغش میان خون عدو
صوفئی دان که کار آب کند.
خاقانی .
بس بس ای دل ز کار آب که عقل
هست از آب کار او بیزار.
خاقانی .
بود مستی سخت لایعقل به خواب
آب کارش برده کلی کار آب
پیش نشین تازه بکن کار آب
بیش مبر آب ز کار ای غلام .
عطار.
این هفته با حریفان من کار آب کردم
چون آب کارگر شد از من مجوی کاری .
اوحدی .
|| سقایت . ساقی گری
: شاهدان آب دندان آمده در کارآب
فتنه را از خواب خوش دندان کنان انگیخته .
خاقانی .
ای در غرقاب نار به کار آب پرداخته و در گذر سیلاب مجلس شراب ساخته . (نفثة المصدور).