کارافتاده . [اُ دَ
/ دِ ] (ن مف مرکب ) کاراوفتاده . از کار افتاده . از کار اوفتاده . کسی که با مردم بسیار معامله کرده باشد و تجربه کار بود. (آنندراج ). مجرب . کار دیده . با آزمون . آزموده . گرم و سرد جهان چشیده
: معشوقه کارافتاده به
دل برده و دل داده به .
(؟)
بوزنه دانست که خوک حرامزاده و کارافتاده است .(سندبادنامه ص
169).
چنین کردند یاران زندگانی
ز کارافتاده بشنو تا بدانی .
سعدی (گلستان ).
عرضه کردم دو جهان بر دل کارافتاده
بجز از عشق تو، باقی همه فانی دانست .
حافظ.
بی مروت تر ز گردون نیست در عالم مفید
از فلک نتوان طمع کردن که کارافتاده ایم .
ملا مفید بلخی (از آنندراج ).
حسن اگر ازقید عاشق پروری آزاده است
عشق می داند چه باید کرد، کارافتاده است .
درویش واله هروی (از آنندراج ).
|| آنکه مهمی یا مصیبت و دردی عظیم بدو روی کرده باشد
: ای قوم الغیاث که کاراوفتاده ایم
یاری دهید کز دل یار اوفتاده ایم .
خاقانی .
نیامد وقت آن کو را نوازیم
ز کار افتاده ای را کار سازیم .
نظامی .
غریبی چون بود غمخوار مانده
ز کار افتاده و در کار مانده .
نظامی .
مرقعبرکش نر ماده ای چند
شفاعت خواه کارافتاده ای چند.
نظامی .
صبا برقع گشاده مادگان را
صلا درداده کارافتادگان را.
نظامی .
چون ترا می بینم از آزادگان
کی شناسی درد کارافتادگان .
عطار.