اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کارد به استخوان رسیدن

نویسه گردانی: KARD BH ʼSTḴWAN RSYDN
کارد به استخوان رسیدن . [ ب ِ اُ ت ُ خوا / خا رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از تنگ آمدن و قریب بهلاک شدن . (غیاث ). بستوه آمدن . جان بلب آمدن . بجان آمدن . کار بجان رسیدن :
کار ستمت بجان رسیده ست
وین کارد به استخوان رسیده ست .

اخسیکتی .


چون کارد به استخوان رسیدش
زخمه بهلاک جان رسیدش .

نظامی .


در پرید و عشق را در بر گرفت
عقل و جان را کارد آمد به استخوان .

عطار.


چون رسید آن کارد اندر استخوان
حلقه زد خواجه که مهتر را بخوان .

مولوی .


بازخر، ما را از این نفس پلید
کاردش تا استخوان ما رسید.

مولوی .


به حاتم ار بجهان آید التجا نکنم
به استخوان رسد ار کاردم به دست نیاز.

ابن یمین .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.