کار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فعل . عمل . کدح . سعی . (ترجمان القرآن ). صنع. (دهار)(ترجمان القرآن ). اعتمال . استعمال . عمل کردن
: کشتی بانان که اندر رود پرک و اندر رود خشرت کارکنند از آنجا [ از نوجکث ] باشند. (حدود العالم ).
به یک نیمه از روز خوردن بدی
دگر نیمه زو کار کردن بدی .
فردوسی .
بر گفته ٔ من کار کن ای خواجه ازیراک
کردار ببایدت بر اندازه ٔ گفتار.
ناصرخسرو.
گفتارشان بدان و بگفتار کار کن
تا از خدای عز و جل وحیت آورند.
ناصرخسرو.
گر کار کنی عزیز باشی
فردا که دهند مزد مزدور.
ناصرخسرو.
گفت یا قوم اینک کتاب و احکام خدا نوشته در این کتاب بخوانید و در این کارکنید. (مجمل التواریخ و القصص ص
114). گفتند سمعنا و اطعنا بشنویم و بدان کار کنیم . (مجمل التواریخ و القصص ص
115). موسی گفت از لوح نسخه ای گیرید و بخوانید و بر آن کار کنید. (مجمل التواریخ و القصص ص
115).
مدبر نکند کار بگفت عاقل
هرگز نشود بحیله مدبر مقبل .
(سندبادنامه ص 115).
نیکی او بین و بر آن کارکن
بر بدی خویشتن اقرار کن .
نظامی .
گر برین گفته شاه کار کند
خویشتن را بزرگوار کند.
نظامی .
نابرده رنج گنج میسر نمیشود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد.
سعدی .
چون من بنفس خویشتن این کار میکنم
بر فعل دیگران به چه انکار میکنم .
سعدی .
ملک از میان دو ابروی مرد
بدانست حالی که کاری نکرد.
(بوستان ).
تو نیز ار بدم بینی اندر سخن
بخلق جهان آفرین کار کن .
(بوستان ).
نصیحت از دشمن پذیرفتن خطاست ولیکن شنیدن رواست تا بخلاف آن کار کنی که عین صواب است . (گلستان ). چراخدمت پادشاه نکنی تا از مشقت کار کردن برهی گفت تو چرا کار نکنی تا از مذلت خدمت رهائی یابی . (گلستان ).
-
کار کردن عمله ؛ اشتغال کارگران و مزدوران بشغلی و خدمتی .
|| تأثیر کردن ، درگرفتن . اثر کردن . کارگرشدن
: پس شراب اندر بهرام کار کرد و آن زن پیش وی نشسته بود. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
از آن پس که چون آب گردد برنگ
کجا کرد یارد بدو کار رنگ .
فردوسی .
این نامها بر دل امیر کار کرد.(تاریخ بیهقی ص
409).
ضعیف و سرافکنده و سوگوار
بر او کرده ادبار ایام کار.
شمسی (یوسف و زلیخا).
نیستم آن من که سلاح فلک
کار کند بر زره و جوشنم .
ناصرخسرو.
شاه بشراب مشغول بود و شراب در او کار کرده بود. (اسکندرنامه ، نسخه ٔ سعید نفیسی ). یکی یاقوت که از گوهرها قسمت آفتاب است و شاه گوهرها، ناگدازنده است و هنر وی آنک شعاع دارد و آتش بر وی کار نکند. (نوروزنامه ). استادان از بلیناس عظیم خیره ماندند و حسد در ایشان کار کرد. (مجمل التواریخ والقصص ). عاقبت هستی جوانی و مستی نبید اندر او کار کرد و با او گرد آمد.(تاریخ بخارا).
غصه بر هر دلی که کار کند
آب چشم آتشین نثار کند.
خاقانی .
تماشای او در دلش کار کرد
بپایش بجنباند و بیدار کرد.
نظامی .
که این غم در دل من کار کرده ست .
تنم چون نرگس بیمار کرده است .
نظامی (الحاقی ).
جهان خسرو آهنگ پیکار کرد
به بدخواه بر چشم بد کار کرد.
نظامی .
نرم کرد آن غم درشت مرا
در جگر کار کرد و کشت مرا.
نظامی (هفت پیکر ص 327).
نه گفت اندر او کار کردی نه چوب
شب و روز از او خانه در کندوکوب .
(بوستان ).
خانه ٔ عشق در خراباتست
نیکنامی درو چه کار کند.
سعدی (طیبات ).
حاک السیف فیه ؛ کار کرد شمشیر در آن . ما احاکه السیف ؛ کار نکرد شمشیر در آن . (منتهی الارب ). خدا مالی بدو دهد که نه آب در آن کار کندو نه آتش .
-
کار کردن ساعت ؛ حرکت چرخها و عقربه های ساعت ، وقت شماری ساعت .
-
کار کردن مسهل ؛ روان شدن شکم توسط مسهل . اثر کردن مسهل . دفع کردن فضول معده از مخرج اسفل ، بعمل آمدن ملین ، استفراغ . امشال . امشاء. رجوع به معانی «کار» شود.
|| دیدن . بدیدن . توانائی نگریستن داشتن : تا چشم کار میکند آب است . تا چشم کار میکند صحراست . تا چشم کار میکند سبزه و چمن است .
-
کار کردن بر ... اثر کردن در. بریدن . شکافتن . سنبانیدن
: و ملاط وی [ هرمان مصر ] ازجوهری است که هیچ چیز بر وی کار نکند. (حدود العالم ).
|| جنگ کردن . حرب
: در میدان جنگ کم از پانصد سوار کار میکردند و یک لشکر بنظاره بودند که چون فوجی مانده شدی فوجی دیگرآسوده پیش کار رفتی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
580).