کار و کیا. [ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِمرکب ) کار و عمل . ساز. || گاه بجای کار وکیایی آید بمعنی امیری ، پادشاهی ، تسلط
: بر فلک جان راست صد کار و کیا
در زمین این تن چو خر خاید گیا.
مولوی .
عشق آن بگزین که جمله انبیا
یافتند از عشق او کار و کیا.
مولوی .
مه چو بی این ابر بنمایدضیا
شرح نتوان کرد از آن کار و کیا.
مولوی (امثال و حکم دهخدا ج 3).
گفت اطفال من اند این اولیا
در غریبی فرد از کار و کیا.
مولوی .
لیک با باگندمان این آسیا
ملک بخش آمد دهد کار و کیا.
مولوی .