کاسه لیس . [ س َ
/ س ِ ] (نف مرکب ) مردم گرسنه و فقیر که آنچه در بن کاسه بماند با انگشت و زبان لیسند. (انجمن آرا) (آنندراج ). پرخور و شکم خواره را گویندو فقیر و گدا را نیز گفته اند. (برهان ) (ناظم الاطباء). لعاس . لحاس . (ربنجنی ). انگل . بشتام . طفیلی . سورچران . سوری . کاسه کجا برم . نیزه باز. اکول
: حسد چه میبری ای کاسه لیس بر بسحاق
برنج زرد و عسل روزی خداداد است .
بسحاق اطعمه .
دل برافروزان از آن نور جلی
چند باشی کاسه لیس بوعلی .
بهاءالدین عاملی .
|| مردم دون همت و خوش آمدگوی . (برهان ) (ناظم الاطباء).مردم رذل و متملق را گویند. قدح لیس هم آمده . (انجمن آرا) (آنندراج )
: تغاری بشکند ماستی بریزد
جهان گردد بکام کاسه لیسان .
(از امثال و حکم دهخدا).
رو به پیش کاسه لیس ای دیگ لیس
توش خداوند و ولینعمت نویس .
مولوی .
لاف کیشی کاسه لیسی طبل خوار
بانگ طبلش رفته اطراف دیار.
مولوی .