کام
نویسه گردانی:
KAM
کام . (اِخ ) دهی است ازدهستان اوزرود بخش نور شهرستان آمل . واقع در ده هزارگزی باختر بلده و 40هزارگزی خاور شوسه ٔ چالوس (حدودکندوان ). ناحیه ای است کوهستانی ، سردسیر، دارای 580 تن سکنه میباشد. از چشمه و رودخانه خیمرکلا مشروب میشود. محصولاتش : غلات ، لبنیات ، حبوبات است . اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه آن مالرو است اکثرسکنه زمستان برای تأمین معاش به قراء اطراف آمل برای کارگری میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
واژه های همانند
۷۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
سیه کام . [ ی َه ْ ] (ص مرکب ) بدبخت و نامراد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
شاد کام . (اِخ ) قریه ای است هفت فرسنگ بیشتر شمالی اسپاس . (فارسنامه ٔ ناصری گفتار دوم ص 220).
شادکام . (اِخ ) (رودخانه ٔ...) سرحد چهاردانگه . آبش شیرین و گوارا. از چشمه یرگهدگی برخاسته وارد رودخانه ٔ شادکام شده بمسافت هفده هجده فرسخ ...
کام بخش . [ ب َ ] (نف مرکب ) مرادبخش . (آنندراج ). عطاکننده ٔ تمتع و شادمانی از روی میل . (ناظم الاطباء).
کام تیغ. [ م ِ ] (اِ مرکب ) نامی است که در سیاه کلان و نواحی کرج به لوقیون ترکمانی دهند. گونه ای از دیوخار و آن درختچه ای است که در نقا...
کام پیل . (اِخ ) ۞ حاکم نشینی است در کورس ۞ به ایالت باستیا ۞ که 760 تن سکنه دارد.
کام پین . (اِخ ) ۞ دشت وسیعی است در مشرق آنورس ۞ به بلژیک دارای معادن زغال سنگ مهم .
کام طبع. [ طَ ] (ص مرکب ) حریص و طامع. (آنندراج از فرهنگ فرنگ ). آزمند. طمعکار. (ناظم الاطباء).
کام طلب . [ طَ ل َ ] (نف مرکب ) کامجو. کامجوی . رجوع به کامجو و کامجوی و جوینده ٔ کام شود.
کام گیر. (نف مرکب ) مخفف کام گیرنده . رجوع به کام گیرنده و گیرنده ٔ کام شود.