کام
نویسه گردانی:
KAM
کام . (اِخ ) دهی است ازدهستان اوزرود بخش نور شهرستان آمل . واقع در ده هزارگزی باختر بلده و 40هزارگزی خاور شوسه ٔ چالوس (حدودکندوان ). ناحیه ای است کوهستانی ، سردسیر، دارای 580 تن سکنه میباشد. از چشمه و رودخانه خیمرکلا مشروب میشود. محصولاتش : غلات ، لبنیات ، حبوبات است . اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه آن مالرو است اکثرسکنه زمستان برای تأمین معاش به قراء اطراف آمل برای کارگری میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
واژه های همانند
۷۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
ارته کام . [ اَ ت َ ] (اِخ ) ۞ ارته کاما. دختر ارته باذ (معاصر اُخُس و داریوش سوم ). وی بقول آرّیان زن بطلمیوس ساموفیلاکس شد. (ایران باستان...
کام و کر. [ م ُ ک َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) مراد و هوی . از اتباع و کر بمعنی مراد و مقصود است . (یادداشت مؤلف ) : کار بی علم کام و کر ندهدتخم ...
کام ستدن . [ س ِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) کام راندن . کام بردن . کام گرفتن . کام بچنگ آوردن . (از آنندراج ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
گشاده کام . [ گ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) آنکه خواسته های خود را اجرا کند. کامروا.
کام انجام . [ اَ ] (ص مرکب ) کامروا. عاقبت بخیر. کامیاب . کامران .- کام انجامی ؛ کامروائی . کامیابی . کامرانی .و تحسر همیخورم که جوان بود و منعم...
شکنده کام . [ ش ِ ک َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) بر خلاف مرام . || محروم . || بی طاقت . عاجز. (ناظم الاطباء).
شیرین کام . (ص مرکب ) که کام شیرین دارد. که دهان شیرین دارد. شیرین دهن . || کنایه از شاد و خوشوقت و موفق و پیروز: شیرین کام باشی . (از یا...
کام بردن . [ب ُ دَ ] (مص مرکب ) ... از چیزی ؛ متمتع شدن از آن . بهره برداشتن و کام گرفتن از آن چیز. (از آنندراج ).- کام دل بردن ؛ تمتع یاف...
کام خواهی . [ خوا / خا ] (حامص مرکب ) التماس و درخواست و استدعا. (ناظم الاطباء). مراد و آرزو خواستن . طلبیدن مراد. کام خواستن : هر آنکش عنایت ...