کام برآوردن . [ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) مراد کسی را دادن . کسی را به مراد رساندن . او را موفق و کامیاب کردن . (از آنندراج )
: هم اکنون من و خنجر و راه کوه
برآرم ازو کام زابل گروه .
فردوسی .
هرآن کس که درویش باشد به شهر
که از روز شادی نباشدش بهر
فرستید نزدیک ما نامشان
برآریم از آن آرزوکامشان .
فردوسی .
ز چنگال شیران برآورده ملک
ز کام نهنگان برآورده کام .
(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 102).
دانم علوم دین نه بدان تا بچنگ رزق
کام از شکار جیفه ٔ دنیا برآورم .
خاقانی .
برنیاورد کام تا خوردند
هم سکندر هم ارسطو تشویر.
خاقانی .
کام درویشان و مسکینان بده
تا همه کامت برآرد کردگار.
سعدی .
برآوردن کام امیدوار
به از قید و بندی شکستن هزار.
سعدی (از آنندراج ).
به یزدان که بنشینم آنگه بجای
مگر کامت آرم سراسر بجای .
اسدی .
-
کام برآوردن از ددی ؛ غلبه کردن بر آن . چیرگی بر آن . کشتن آن
: نریمان جنگی و فرخنده سام
که از پیل و شیران برآرند کام .
فردوسی .