کام برداشتن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) کام برگرفتن . کام گرفتن . کام یافتن . کامروا گشتن . بمراد رسیدن
: برگرفت از لبش بزور و بزر
همه کامی که می توان برداشت .
اوحدی .
|| کام برداشتن و برگرفتن ، آن است که چون طفل متولد شود قابله بانگشت عسل کام او بردارد و زُقَّه در حلقش بریزد و بناگوش کردن نیز گویند. (آنندراج )
: برداشته آسمان ز خون کام مرا
کرده ست چنین بزرگ اندام مرا
خون خوردن من چنانکه در طفلی بود
پستان بدهن شیشه ٔحجام مرا.
محمد سعید اشرف (از آنندراج ).