اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کامران

نویسه گردانی: KAMRʼN
کامران . (نف مرکب ) کسی که هرچه بخواهد برایش مهیا شود و کسی که در عشرت است . (فرهنگ نظام ). بهره مند و کامیاب در هر عزم و آرزویی . (ناظم الاطباء). سعادتمند پیروز و موفق . (ولف ) :
که من بودم اندر جهان کامران
مرا بود شمشیر و گرز گران .

فردوسی .


بجان تو ای خسرو کامران
کجا بردم این خود بدل در گمان .

فردوسی .


ای بر همه هوای دل خویش کامکار
ای بر همه مراد دل خویش کامران .

فرخی .


شاد بادی بر هواها کامران و کامکار
شاه باشی بر زمانه کامجوی و کامران .

فرخی .


بر همه شادی تو بادی شادخوار و شادمان
بر همه کامی تو بادی کامران وکامکار.

فرخی .


گفتم ملک محمد محمود کامکار
گفتا ملک محمد محمود کامران .

فرخی .


پیداست به عقل و ز حس پنهان
گرچه نه خداوند کامران است .

ناصرخسرو.


هر عقده که روزگاربندد
دست شه کامران گشاید.

خاقانی .


شاه مغرب کامران ملک باد
آفتاب خاندان ملک باد.

خاقانی .


یاروانهای فریبرز و منوچهر از بهشت
نور و فر بر فرق شاه کامران افشانده اند.

خاقانی .


خاقانی خاک جرعه چین است
جام زر شاه کامران را.

خاقانی .


سخت بر زرهای انجم در ترازوی فلک
نقش نام اخستان کامران انگیخته .

خاقانی .


توانگرا چو دل و دست کامرانت هست
بخور ببخش که دنیا و آخرت بردی .

سعدی .


اگر کشورخدای کامران است
و گر درویش حاجتمند نان است .

سعدی (گلستان ).


و گر کامرانی درآید ز پای
غنیمت شمارند فضل خدای .

سعدی .


یکی امروز کامران بینی
دیگری را دل از مجاهده ریش .

سعدی .


یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایان عار داشت .

حافظ.


برق عشق ار خرمن پشمینه پوشی سوخت سوخت
جور شاه کامران گر بر گدایی رفت رفت .

حافظ.


خدیو زمین پادشاه زمان
مه برج دولت شه کامران .

حافظ.


|| خجسته . (ناظم الاطباء). پیروز. مسعود :
ترا اندر جهان رستنی خواند
از ارکان کردگار کامرانت .

ناصرخسرو.


جام گیر و جای دار و نام جوی و کام ران
بت فریب و کین گدازو دین پژوه و ره نمای .

منوچهری .


کاندر سنه ثون اختر سعد
در طالع کامران ببینم .

خاقانی .


نایب سلطان هدی ، احمشاد
کوست در اقلیم کرم کامران .

خاقانی .


حکم شان باطل تر است از علمشان
کاختران را کامران دانسته اند.

خاقانی .


هر پنج نماز چون کنی روی
سوی در کامران کعبه .

خاقانی .


شیر سیاه معرکه خاقان کامران
باز سفید مملکه بانوی کامکار.

خاقانی .


بس طربناکم ندانند این طربناکی ز چیست
کز سعود چرخ بخت کامران آورده ام .

خاقانی .


مهتر بسی بود نه همه چون تو کامران
گلها بسی بود نه همه همچو کامکار.

سوزنی .


|| بااقبال و نیکبخت و سعادتمند. (ناظم الاطباء). خوشبخت . خوش اقبال . خوش زندگانی :
جمشید ملک نظیر بلقیس
جز بانوی کامران ندیده ست .

خاقانی .


|| عیاش . با هوی وهوس . (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۴ ثانیه
کامران کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیروز کردن . سعادتمند کردن . کامروا کردن . به آرزو رساندن : خسرو مشرق جلال الدین که کردذوالجلالش کامران مم...
کامران میرزا.(اِخ ) فرزند بابر شاه و برادر همایونشاه هندی . از طرف همایونشاه در سال 937 هَ .ق . والی کابل و قندهار و غزنین شد و در سال 956 ه...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.