کام یافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) در چیزی ، توفیق یافتن در آن چیز. غلبه . پیروزی . (از آنندراج ). برخوردار شدن . به مراد رسیدن . بدست آوردن مطلوب . به آرزو رسیدن
: جهان بر شبه داود است و من چون اوریا گشتم
جهانا یافتی کامت کنون زین بیش مخریشم .
خسروانی .
گرگان را اندر عجم دیواری گرد آن کرده بودند از خشت پخته و اثر آن بجای است و حصاری ساخته و استوار است از بیم ترکان و دیواری بود سخت بلند و از یک سوی تا لب دریای خوارزم برده بودند و ازآن سوی محکم کرده و این از بهر آن کرده بودند که چون ترک به حرب ایشان آمدی از سوی خوارزم بر ایشان گام نیافتی . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
جهاندار [ افراسیاب ] چون بخت برگشته دید
دلیران توران همه کشته دید
بیفکند شمشیر هندی ز دست
یکی اسب آسوده را برنشست
خود و سرکشان سوی توران شتافت
کز ایرانیان کام کینه نیافت .
فردوسی .
نجستم بدین من مگر نام خویش
بمانم بیابم مگر کام خویش .
فردوسی .
کنون یافتم هر چه جستم ز کام
بباید بسیجید کآمد خرام .
فردوسی .
هر کجا باشی تو کام خویشتن یابی مدام
هر کجا گوران بود آنجا بود آب و گیا.
قطران .
به جاه بی اثر او کسی نیابد راه
ز بخت جز به در او کسی نیابدکام .
عنصری .
نیابد مرد جاهل در جهان کام
ندارد بو و لذت میوه ٔ خام .
ناصرخسرو.
کام خود از بخت خود نیابد هرگز
هرکه ز خلق جهان نجوید کامت .
مسعودسعد.
کس از بیدولتی کامی نیابد
به از دولت فلک نامی نیابد.
نظامی .
نایافتن کام دلت کام دل تست
بس شکر کن از عشق که کامت نرسانید.
خاقانی .
عقل را پرسیدم اندر عهد تو
هیچ دشمن کام یابد گفت این .
سعدی .
نه گیتی پس از جنبش ، آرام یافت
نه سعدی سفر کرد، تا کام یافت ؟
سعدی .
زبان در کام کام از نام او یافت
نم از سرچشمه ٔ انعام او یافت .
جامی .
-
کام دل یافتن ؛ مقضی المراد شدن . نایل به امانی و آرزوها شدن
: اگر چه کام دل خویش دیرتر یابی
چو یافته بود آن کام پایدار بود.
قطران .
-
کام یافته ؛ به مرادرسیده . مظفر
: صدر وزارت آنچه همی جسته بود یافت
ای صدر کام یافته منت بسی پذیر.
فرخی .