کاوس
نویسه گردانی:
KAWS
کاوس . [ وو ] (اِخ )دهی از بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاهان . دارای 75 تن سکنه ، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله ، توتون ، چغندرقند و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
کاوس . [ وو ] (اِخ ) پادشاه ایران و پسر کیقباد. (ولف ). کاووس . کیکاوس : از آواز ابریشم و بانگ نای سمن عارضان پیش کاوس ۞ بپای . فردوسی .نخستی...
کاوس . [ وو ] (اِخ ) قابوس . رجوع به قابوس شود.
کاوس کی . [ و و ک َ ] (اِخ ) کاوس . کاووس . کیکاوس . رجوع به کاوس و کاووس شود.
گنج کاوس . [ گ َ ج ِ وو ] (اِ مرکب ) گنج کاووس . نام لحن هفدهم است از سی لحن باربد و آن را گنج گاو هم می گویند. (برهان ). این کلمه در فره...
کاووس . (اِ) شعله و شرر. (برهان ). || تندی . (برهان ). رجوع به کاوس شود. || (ص ) پاک و لطیف . (برهان ). پاک ونظیف . (فرهنگ دساتیر). || اص...
کاووس . (اِخ )کاوس . پهلوی کایوس ۞ ، اوستایی کواوسان ۞ است که جزء اول آن همان لقب «کی » و جزء دوم آن معلوم نیست . بارتلمه حدس میزند ...
نام شهرستانی در استان گلستان و در شمال شرقی ایران است. این شهرستان هم مرز با ترکمنستان می باشد. نام دیگر این شهرستان گنبد قابوس است.
حقه ٔ کاووس . [ ح ُق ْ ق َ / ق ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام لحنی و نوایی . (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به حقه ٔ کالوس شود.
کاووس دیلمی . [ س ِ دَ / دِ ل َ ] (اِخ ) عنصرالمعالی کیکاوس بن اسکندر. رجوع به کیکاوس بن اسکندر شود.