کاین . [ کین ] (موصول + ضمیر
/ ص ) کین . مخفف که این (که + این )
: همی گفت کاین رسم گهبذ نهاد
از این دل بگردان که بس بد نهاد.
ابوشکور.
چنین گفت کاین پادشاهی مراست
بر این بر شما پاک یزدان گواست .
فردوسی .
گمانند کاین بیشه پرخون شود
ز دشمن زمین رود جیحون شود.
فردوسی .
به دژخیم فرمود کاین را بکوی
ز دار اندرآویز و برتاب روی .
فردوسی .
گشاد از گوش با صد عذرچون نوش
شفاعت کرد کاین بستان و بفروش .
نظامی .
کاین ده ویران بگذاری به ما
نیز چنین چند سپاری به ما.
نظامی .