اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کبر

نویسه گردانی: KBR
کبر. [ ک َ ب َ ] (اِ) ۞ درخت اصف و عامه آن را کُبّار و قُبّار گویند. (از اقرب الموارد). نباتی است وعامه آن را کُبار گویند. ج ، کِبار و اکبار. (منتهی الارب ). رستنیی باشد که در سرکه پرورده کنند و خورند و در دواها نیز بکار برند خصوصاً خنازیر را نافع است اگر با سرکه طلا کنند و به عربی اصف خوانند. (برهان ). میوه ٔ ترش مزه که از آن آچار سازند. فارسی آن کور با واو است و کبر معرب آن است . (آنندراج ). قبار. (داود انطاکی جزء 1 ص 141) (منتهی الارب ). لصف . اَصف . کبر. خرنوب نبطی . کورز. کَورک . کور. اخلود. کورزه . (یادداشت مؤلف ). نباتی است خاردار و پر شاخ و برگش باریک و غلاف گل او مثل زیتون و گلش سفید و در وسط آن چیزی شبیه به موی و ثمرش که خیار کبر نامند از بلوط درازتر و تخم او زرد و با رطوبت لزجه و در خرابه ها و کوهها بسیار می باشد و بیخ او و پوست بیخ آن قویتر از سایر اجزاست . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). کبر دارای تخمدان یک خانه است و در خرابه ها می روید و گلهای آن شبیه به خاجیان است و غنچه های نشکفته ٔ آن برای ساختن ترشی بکار می رود و مدور است . (گیاه شناسی حسین گل گلاب ص 210): پس نوشیروان صندوقی بخواست بگشاد و صندوقچه ای از او بیرون کرد و مشتی کبر از آنجا برآورد و رسول را داد گفت در ولایت شما از این بود؟ رسول گفت بسیار باشد نوشیروان گفت برو ملک هند را بگوی نخست ولایت خویش آبادان کن که همه ویران گشته است [ و کَور گرفته است ] بعد از آن طمع در مملکت آبادان کن که اگرتمامت مملکت من بگردی و یک بن کبر جویی نیابی و اگرمن بشنوم که در ولایت من یک بن کبر است عامل آنجا رابردار کنم . (نصیحةالملوک چ جلال الدین همایی ص 111).
هر هویجی باشدش کردی دگر
در میان باغ از سیر و کبر.

مولوی .


اگر چه هست کبر از اکابر سرخوان
چه خار می خورد از رشک جاه کنگر ما.

بسحاق اطعمه .


|| تره . گندنا (در تداول مردم گیلان ). (یادداشت مؤلف ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
کبر. [ ک َ ] (اِ) گبر. پهلوی است و به پارسی خفتان گویند. (صحاح الفرس ). به زبان پهلوی خفتان جنگ را گویند. (برهان ). جامه ای است که در جن...
کبر. [ ک َ ] (ع مص ) زاید و کلان بر کسی بودن (به سن ). (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
کبر. [ ک ِ ب َ ] (ع مص ) به بزرگی غلبه کردن . (تاج المصادر بیهقی ). در قدر بزرگ شدن . کُبر. کبارة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به کب...
کبر. [ ک َ ب َ ] (ع اِ) طبل . (منتهی الارب ). طبل . (معرب است ). (اقرب الموارد). ج ، کِبار، اَکبار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
کبر. [ ک َ ب َ ](اِخ ) کوهی بزرگ که به صیمره متصل می شود. (معجم البلدان ). || ناحیه ای است به خوزستان . (معجم البلدان ) (منتهی الارب ). ...
کبر. [ ک ُ ] (ع مص ) بزرگ گردیدن . || کلان و تن دار شدن . || (اِمص ) بزرگی . (منتهی الارب ). شرف . (اقرب الموارد). || (اِ) بزرگ هر چیز. (ا...
کبر. [ ک ُ ب َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ کبری . (منتهی الارب ) : انها لاحدی الکبر (قرآن 35/74). رجوع به کلمه ٔ کبری شود.
کبر. [ ک ِ ] (ع اِ) معظم چیزی . || گناه بزرگ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) بزرگی . (منتهی الارب ) (ترجمان ترتیب عادل ص ...
کبر. [ک ِ ] (ع اِمص ) برتنی . خودپسندی . کوچک شمردن دیگران و بزرگ دانستن خود. عجب . غرور. (ناظم الاطباء) (در تداول عامه ) فیس . افاده . (یاددا...
کبر. [ ک ِ ب َ ] (ع مص ) به زاد برآمدن . (زوزنی ). به زاد برآمدن یعنی بزرگ ساله شدن . (یادداشت مؤلف ). بزرگ گردیدن و کلان و تن دار شدن . کل...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.