کبک
نویسه گردانی:
KBK
کبک . [ ک َ ب َ ] (اِخ ) یکی از شاهزادگان ماوراءالنهر که در سال 711 هَ . ق . در زمان پادشاهی الجایتو با برادرش یسوربر خراسان تاختن کرد و بعد از خرابی بسیار بازگشت . الجایتو سلطان ابوسعید را به پادشاهی خراسان فرستاد.یسور میل ایران کرد و به مطاوعت درآمد و کبک بدین سبب به جنگ برادر آمد اما منهزم شد. رجوع به تاریخ گزیده چ لندن چ ادوارد براون ص 577 و 598 و 599 شود.
واژه های همانند
۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
کبک دری . [ ک َ ک ِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ۞ کبکی که در دره و کوه می باشد و از کبکهای معمولی دو برابر بزرگتر است و آن خاکستری رنگ ...
کبک مثال . [ ک َ م ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند کبک . چون کبک : بر سر سبزه ٔ باغ رخ من کبک مثال زار نالید که کبکان سرایید همه .خاقانی .
کبک زدن . [ ک َ زَ دَ ] (مص مرکب ) کبک شکار کردن . (یادداشت مؤلف ).
کبک زهره . [ ک َ زَ رَ / رِ ] (ص مرکب ) ترسنده . بزدل . آهودل . جبان . (یادداشت مؤلف ). کبک دل : هم ز می دان که شاهباز خردکبک زهره شود به سی...
کبک رفتار. [ ک َ رَ ] (ص مرکب ) آنکه سلوک و رفتار وی مانند کبک زیبا و جمیل باشد. (ناظم الاطباء).خوش خرام : کنیزکی را دید با جمال زیبادلال ...
کبک رقاص . [ ک َ ک ِ رَق ْ قا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از اسب جماش است که اسب شوخ و بازیگر باشد. (برهان ) (آنندراج ).کنایه از اسب با...
کبک منقار. [ ک َ م ِ ] (ص مرکب ) که منقاری چون کبک دارد. || مجازاً، منقارسرخ : از نثار خون دل در راه اوکرکس شب کبک منقار آمده ست .خاقانی ...
کبک گدار. [ ک َ گ ُ ] (اِ مرکب ) گدار کبک . گذرگاه کبک . معبر کبک . تنگه یا جزآن که کبکان گاه هجرت از آن گذرند و شکار در آن وقت سهل باشد. (...
کبک شکستن . [ ک َ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از پی گم کردن . (آنندراج ). || راز نهفتن . (شرفنامه چ وحید ص 232) : شکسته دل آمد به میدا...
کبک بشکستن . [ ک َ ب ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از پی گم کردن است . (انجمن آرای ناصری ) : ترا این کبک بشکستن چه سود است که باز عشق کبکت ...