کت . [ ک َ ] (اِ) کتف . شانه . (ناظم الاطباء). دوش . کفت . بالای بازو و زیردوش . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کتف و شانه شود.
-
از کت افتادن ؛ سخت تنها و مانده شدن از بسیاری کار و سنگینی آن . (یادداشت مؤلف ).
-
کت بسته ؛ که دو دست از پشت بسته . به طناب دو دوش بسته بسبب جرمی که کرده باشد تا نگریزد
: که گمان داشت که این شور بپا خواهد شد
هر چه دزد است ز نظمیه رها خواهد شد
دزد کت بسته رئیس الوزرا خواهد شد.
ایرج میرزا.
-
کت کسی را از (به ) پشت بستن ؛ در فضیلتی و بیشتر در رذیلتی بر وی فایق بودن . بر او سبقت داشتن . کنایه از چیره شدن باشد بر کسی .
-
کت کسی را بوسیدن ؛ به تفوق او اذعان کردن . به پیشی و بیشی او مقر و معترف آمدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
|| استخوان پهنی که بر دوش گوسفند و دیگر ستور است . پاروی گوسفند. (یادداشت مؤلف ).