کتابت کردن . [ ک ِ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب )نبشتن . کتاب نوشتن با قلم . (ناظم الاطباء). نوشتن . نگاشتن . تحریر کردن . (فرهنگ فارسی معین )
: ز دست گریه کتابت نمی توانم کرد
که می نویسم و در حال می شود مغسول .
سعدی .
تا نوبت وراثت به یعرب بن قحطان رسید اول کسی بود که به خط عرب کتابت کرد. (لباب الالباب ، از فرهنگ فارسی معین ). || نویسندگی کردن .