کج
نویسه گردانی:
KJ
کج .[ ک َج ج ] (ع مص ) کُجَّة بازیدن کودک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کجة شود.
واژه های همانند
۱۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
کج بید. [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زاوه بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه . دارای 64 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
کج بیع. [ ک َ ب َ ] (ص مرکب ) کج معامله . (آنندراج ). آنکه در خرید و فروش راه خطارود. || بد رفتار. (فرهنگ فارسی معین ).
کج بیل . [ ک َ ] (اِ مرکب ) ۞ بیل سر کج که با آن چیزی را از گودالی که حفر شود برآورند و نیز مواد سوخت را در تنور و کوره ریزند. (فرهنگ فارس...
کج بین . [ ک َ ] (نف مرکب ) که کج بیند. احول . لوچ .کاج . (ناظم الاطباء). || آنکه خطا بیند. کسی که به خطا نگرد. (فرهنگ فارسی معین ) : نیست...
کج بحث . [ ک َ ب َ ] (ص مرکب ) یاوه گوی در مباحثه و گفتگو. (ناظم الاطباء). کسی که در مباحثه راه خطا رود و بیهوده گوید. (فرهنگ فارسی معین ) :...
دست کج . [ دَ ک َ ] (ص مرکب ) کج دست . کسی که دست او کج باشد. آنکه دست کج دارد. || کنایه ازدزد. آنکه به دزدی خوی کرده است . دزد معتاد ...
کج ادا. [ ک َ اَ ] (ص مرکب ) بدادا. کجرو و ستیزه جو. رجوع به بدادا شود.
کج کلا. [ ک َ ک ُ ](ص مرکب ) مخفف کج کلاه . (یادداشت مؤلف ) : شاه کج کلا رفته کربلاما شدیم اسیر از دست وزیرنان شده گران یک من یکقران . (یا...
کج نظر. [ ک َ ن َ ظَ ] (ص مرکب ) آنکه نظرش کج باشد. کج بین . بدنگاه . (ناظم الاطباء). || حسود و رشکین و بدخواه . (ناظم الاطباء).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.