کج
نویسه گردانی:
KJ
کج . [ ک َ ](اِخ ) نام شهری به مکران که بنا به نوشته ٔ لسترنج با اندک مسافتی در خاور قصر قند بوده و جغرافیانویسان اسلامی بصورت کیج و کیز هم آورده اند. (از جغرافیای تاریخی لسترنج ص 353). شاید محرف کفج باشد که صورتی از کوچ (معرب آن قفص ) است و بهر حال جای تأمل است .
واژه های همانند
۱۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
سیب زمینی،کژآلو یا کچالونیزگویند
کَج راهی. گمراهی، انحراف، اشتباه، خبطِ دماغ. (پاتوبیولوژی) انحراف از جریان یا حالت معمولی. مترادفِ این واژه در زبان انگلیسی Aberration می باشد.
کج نظری . [ ک َ ن َ ظَ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت کج نظر.
کج نغمه . [ ک َ ن َ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) که نغمه ٔ ناساز دارد. که نغمه ٔ ناخوشایند دارد. آنکه نغمه ٔ نامطبوع دارد (مرغ یا انسان ). (فرهنگ فارس...
کج نهاد. [ ک َ ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) کج سرشت .(آنندراج ). بدذات . بداصل . بدعقیده . (ناظم الاطباء)خاقانی اگر چه راست پیوندی پیوند تو کج نهاد نپسند...
کج کلاه . [ ک َ ک ُ ] (اِ مرکب ) کلاه کج . کلاه دیواره دار بلند که قسمت فوقانی آن به عقب یا به جانبی خمیده باشد. || (ص مرکب ) کج کلا. کس...
کج مدار. [ ک َ م َ ] (ص مرکب ) که بر کجی دوران دارد. که بر ناراستی گردد. || مجازاً، که بر غیر مراد رود : سبزوار است این جهان کجمدارما چو ب...
کج مزاج . [ ک َ م ِ ] (ص مرکب ) تندخوی . || نادان . احمق . || لجوج . ستیزنده . (ناظم الاطباء). || بدمزاج . بدذوق . بدسلیقه . (فرهنگ فارسی معی...