کجروی . [ ک َ رَ ] (حامص مرکب ) عمل کج رو. رفتن به راه ناراست و ناهموار. کج رفتاری . افساد. سرکشی . خودسری . گردنکشی . بی قانونی . (ناظم الاطباء)
: پای من گویی به درد کجروی مأخوذ بود
پای را این دردسر بود از سر سودای من .
خاقانی .
در کجروی بر جهان بسته ایم
بدنیا بدین راستی رسته ایم .
نظامی .
این چنین درمانده ایم از کجرویست
یا ز اخترهاست یا خود جادوییست .
مولوی .
ز سعی او چه عجب اندراستقامت ملک
که کجروی بنهد از طبیعت خرچنگ .
رفیعالدین لنبانی .