کج مج . [ ک َ م َ ] (ص مرکب ، از اتباع ) بسیار خمیده و معوج . (ناظم الاطباء). کج و کوله . کج و معوج .
-
کج مج رفتن ؛ معوج و ناراست رفتن . (ناظم الاطباء)
: کج مج می رود این چرخ بسی بی تاب است
پشت آئینه ٔ افلاک مگر سیماب است .
سالک یزدی (از آنندراج ).
-
خط کج مج ؛ خط پیچاپیچ . که بر استقامتی نباشد. که جزخطوط هندسی باشد
: بنگر بدان درخش کز ابر کبودفام
برجست و روی ابر بناخن همی شخود
چون کودکی صغیر که با خامه ٔ طلا
کج مج خطی کشد به یکی صفحه ٔ کبود.
ملک الشعراءبهار.
|| سخن پیچیده و گفتار ناهموار و غلط. (ناظم الاطباء).
-
کج مج زبان ؛ کژمژزبان . (یادداشت مؤلف ). آنکه سخنش فصیح نباشد و زبانش به کلمات خوب جاری نباشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
کلید کج مج ؛ کنایه از زبان است
: کاش بودی قوت آنم که آهی برکشم
کز کلید کج مج من قفل گردون واشدی .
مسیح کاشی (از آنندراج ).
|| پرحرفی کودکان . (ناظم الاطباء).