کحل
نویسه گردانی:
KḤL
کحل .[ ک َ ] (ع مص ) سرمه کشیدن چشم را. (منتهی الارب ). کُحل گذاردن در چشم . (اقرب الموارد). || سخت شدن سال . (منتهی الارب ). کحل سنة؛ سختی آن . (اقرب الموارد). || کحل سنون قوم را؛ سال قحط رسیدن ایشان را و ضرر رسیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || سبزی گیاه را نمودار کردن زمین . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
کهل . [ ک ُهَْ هََ ](ع ص ، اِ) ج ِ کَهْل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کَهْل (ع ص ) شود.
کهل . [ ک ُ / ک ُ هَُ ] (اِ) درختی جنگلی در لاهیجان ، و نام دیگر آن لارک و لرک است . (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا). کوچی ۞ یا کوچ ، در لاهی...
کهل . [ ک ُ هَُ ] (اِخ ) دهی از دهستان رودقات است که در بخش مرکزی شهرستان مرند واقع است و 731 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ...
کهل . [ ک ُ هَُ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاردولی است که در بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع است و 365 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران...
کهل . [ ک ُ هَُ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش سلدوز است که در شهرستان ارومیه واقع است و 149 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
حسن کهل . [ ح َ س َ ] (اِخ ) دهی است جز دهستان سهندآباد، بخش بستان آباد شهرستان تبریز، 20هزارگزی جنوب بستان آباد، 15هزارگزی شوسه ٔ بستان آباد ...
خرابه کهل . [ خ َ ب ِ ک ُ هَُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلخوران بخش مرکزی شهرستان اردبیل . واقع در 12هزارگزی جنوب باختری اردبیل در مسیر شو...
کهل بلاغی . [ ک ُ هَُ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان آتش بیک است که در بخش سراسکند شهرستان تبریز واقع است و 245 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیا...
کهل گردیدن . [ ک َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) دوموی شدن : اکتهال ؛ کهل گردیدن . (منتهی الارب ). رجوع به اکتهال و کهل شود.