کحل
نویسه گردانی:
KḤL
کحل . [ ک َ ح َ] (ع اِ) آسمان و غیر منصرف است . (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
کحل .[ ک َ ] (ع مص ) سرمه کشیدن چشم را. (منتهی الارب ). کُحل گذاردن در چشم . (اقرب الموارد). || سخت شدن سال . (منتهی الارب ). کحل سنة؛ سخ...
کحل . [ ک َ ] (ع اِ) نام آسمان و منه :صرحت کحل ، اذا لم یکن فی السماء غیم . (منتهی الارب ). آسمان و گویند صرحت کحل ؛ هنگامی که ابر در آسمان...
کحل . [ ک ُ ] (ع اِ) مال بسیار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مال بسیار. یقال : لفلان کحل و لفلان سواد؛ ای مال کثیر. (اقرب الموارد). || ...
کحل . [ ک ُ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ).
کحل . [ ک َ ح ِ ] (ع ص ) چشم سرمه کشیده . (از منتهی الارب ). عین کحل ، ای مکحولة. (از اقرب الموارد).
کحل . [ ک َ ح َ ] (ع مص ) سرمه گون شدن چشم بسرشت و سیاه گون شدن روئیدن گاه پلک و الفعل من سمع و منه قوله لیس التکحل فی العینین کالکحل ...
کحل کحیلة. [ ک ُ ل ُ ک ُ ح َ ل َ ] (ع اِ مرکب ) کلمه ای است که بدان بز را زجر کنند، ای سودِ سویدة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
(کُ لُ لْ جَ هِ) [ ع . ] (اِمر.) سُرمه آمیخته با مروارید ساییده شده. فرهنگ معین.
کحل الجواهر (کُ لُ لْ جَ هِ) [ ع . ] (اِمر.) سرمة آمیخته با مروارید ساییده شده.
کهل . [ ک َ ] (ع ص ) مرد نه پیر نه جوان . (ترجمان القرآن ). دوموی . دومویه . نیم عمر. میانه سال . (زمخشری )(از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مرد ...