کده . [ ک ُ دَ
/ دِ ] (اِ) ملازه را گویند و آن تکمه مانندی باشد در انتهای کام . (برهان ). ملاز. لهات . (صحاح الفرس ). کام . زبان کوچکه . (یادداشت مؤلف )
: در جهان دیده ای از این جلبی ؟
کده ای برمثال خرطومی .
معروفی .
|| بمعنی خراش و خراشیدن هم آمده است . (برهان )(آنندراج ). این کلمه بصورت کُدوه هم دیده شده است . (از آنندراج ). || کلیدان خانه و باغ و امثال آن را نیز گویند. (برهان ). || چوبکی که کلیدان بدان بند شود. (برهان ). چوبکی که در میان قفل چوبین افتد تا بی کلید در وا نشود. (آنندراج ). چوبکی که به کلیدان دراندازند تا در گشاده نشود. (صحاح الفرس )
: در کلیدان نبود سخت کُدَه
باز کردم درون شدم به کده .
طیان .
|| دندانه های کلید.
از آن مثل گذشت که شطرنجیان زنند
شاهان بیهده چو کلیدان بی کده .
عسجدی .