کرامات . [ ک َ ] (ع اِ) ج ِ کرامت . (یادداشت مؤلف ). چیزهای عجیب و خارق عادت که از بعضی مردمان بزرگ گاه گاه صدور یابد. کرامتها. (ناظم الاطباء)
: عشق چو در پرده کرامات شد
چون بدرآمدبه خرابات شد.
نظامی .
از مرگ براهیم که علامه ٔ دین بود
دردا که علامات کرامات نگون شد.
خاقانی .
یکی از صلحای لبنان که مقامات او در دیار عرب مذکور بود و به کرامات مشهور. (گلستان ).
زاهد چو کرامات بت عارض او دید
از خانه میان بسته بزنار برآمد.
سعدی .
شرممان باد ز پشمینه ٔ آلوده ٔ خویش
گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم .
حافظ.
|| اشیاء نفیس . (فرهنگ فارسی معین )
: فرمودیم تا رسول خلیفه را پیش آرند تا آنچه منشور و خلعت و کرامات و نعوت آورده است خبر آن بهر جای رسد. (تاریخ بیهقی ). پس از رسیدن ما به نیشابور رسول خلیفه در رسید با عهد و لوا و نعوت و کرامات . (تاریخ بیهقی ). اما رسول چون به نشابور آمد با دو خادم دو خلعت و کرامات و لوا و عهد آوردند هفتصدهزار درم در کار ایشان بشد. (تاریخ بیهقی ). رسول خلیفه القادرباللّه رضی اﷲعنه به بیهق رسید و با وی آن کرامات است که خلق یادندارند هیچ پادشاهی را مانند آن . (تاریخ بیهقی ). || نوازشها. نواختها. (فرهنگ فارسی معین )
: و امیر نیز این شهر را دوستتر گیرد که این کرامات وی را در شهر ما حاصل نبود. (تاریخ بیهقی ). کسری گفت : ای بزرجمهر! چه ماند از کرامات و مراتب که آنرا نه از حسن رای ما بیافتی . (تاریخ بیهقی ). با وی خادمی است از خویش خدم خلیفه کرامات به دست وی است . (تاریخ بیهقی ). پادشاه اهل فضل و مروت را بر اطلاق به کرامات مخصوص نگرداند. (کلیله و دمنه ). به معالجه ٔ مجروحان آن لشکر و مواساة خستگان و مراعات اسیران و بذل انواع کرامات و تشریفات و تخصیص هر یک به عطایا و صلات آثار کرم و انوار شیم خویش ظاهر گردانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
227). || جوانمردیها. || بزرگیها. (فرهنگ فارسی معین ).
-
ارباب کرامات ؛ کسانی که از آنها کرامت صدور می یابد. (ناظم الاطباء). رجوع به کرامت شود.